سلام.
متاسفانه مشکلی دارم که هیچ کجا بهتر از اینجا برای مطرح کردنش پیدا نکردم.
پسری هستم 22 ساله که قراره به زودی به خاستگاری دختر عمه 22 ساله خودم بروم.
بهتره کل ماجرا رو بهتون بگم بلکه بتونید منو کامل کمکم کنید.
وقتی 2 سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدن و من تا 7 سالگی پیش پدرم بودم. 7 سالم بود که پدرم دوباره ازدواج کرد و متاسفانه نامادری خوبی نداشتم و مجبور به ادامه زندگی پیش مادربزرگم ( پدری ) شدم.
خونه عمه ام هم نزدیک به خونه مادر بزرگم بود و هر روز اونجا بودن و همیشه با هم زندگی میکردیم.
سه تا دختر عمه دارم. یکیشون که همسن خودم بود ( آخری ) طی این سال ها عاشق من میشه ( من تازه اینو فهمیدم ).
از اونجایی که من بی اطلاع بودم هیچ حس خاص یا توجهی به کاراش نداشتم.
مثل هر پسر دیگه ای سعی میکردم دوست دختر داشته باشم. اما اون عاشق من بوده و حسودی میکرده به این اتفاقا. ( من بی اطلاع بودم )
من چون از کودکی تو اون محل زندگی میکردم همیشه به دختر عمه هام میگفتم ( التماس میکردم ) اگر میخواید با کسی دوست بشید یا هر کار دیگه ای تورو خدا تو محل نکنید چون واسه یه پسر خیلی زشته و آبروش میره. ( هر چند که نمیذاشتم هیچ وقت این اتفاق بی افته )
اما یه روز فهمیدم دختر عمه ام که عاشق من بوده ( به گفته خودش ) با یکی از دوستای من دوست شده. ولی نه دوستیه خیلی جدی. که من رفتم با پسره درگیر شدم و این ول کرد. تو سن 17 سالگی.
بعد از اون اتفاق حدود یک سال بعد داشتم با ماشین تو محل میچرخیدم دیدم دوباره با یکی از دوستای من داره صحبت میکنه تو خیابون. که اونجا هم رفتم درگیر شدم و جریان تا خونه کشیده شد.
هر چند منم خیلی وقتا بهش میگفتم مثلا شماره فلان دخترو واسم جور کن و این کارا. ( بازم میگم من بی اطلاع بودم از عشقش )
20 سالم که شد عاشق یه دختری شدم و تا نزدیکای خاستگاری هم داشتیم پیش میرفتیم که فهمیدم یه خاسگار دیگه هم داره و همش میگفت مجبورم با اون ازدواج کنم و این حرفا. تا اینکه فهمیدم اون طرف بکارتش رو از بین برده. منم بیخیال شدم و خودکشی کردم. ( ولی متاسفانه کم قرص خورده بودم )
همون موقع ها بود که دختر عمه ام با پسر عموم که 4 سال از خودش کوچیک تره خیلی خودمونی شده بود. ( قبلش اصلا هیچ رابطه ای نداشتن )
همش با هم میرفتن بیرون تو محل و به اسم درس همش پیش هم بودن. تا این رابطشون حدود 6 7 ماه طول کشید. که یه دفعه قطع رابطه کردن. ( هرچند واسم زیاد مهم نبود )
خلاصه بعد از همه این داستانا دختر عمه وسطیم یه روز اومد بهم گفت که اره فلانی عاشقته.
گفتم چرا خودش نگفت؟ گفت اگه میتونست بگه تو این 9 سال گفته بود.
خلاصه رابطه ما از اونجا شروع شد و رسید به اینجا.
اما !
من از این پسرای روشن دل و بی غیرت ( یا هرچی که اسمشو میزارین ) نیستم.
گذشته طرفم خیلی برام مهمه. اونقدری که تو آینده ام کاملا تاثیر میذاره.
یه روز گوشیش دستم بود و بهش گفتم اشکالی نداره یکم تو گوشیت بگردم؟ گفت نه.
منم داشتم تو پیامکاش گشت میزدم یهو رسیدم به پیامکای پسر عموم.
اخرین پیامی که دیدم این بود :
پسر عموم : من عاشق شدم
دختر عمه ام : عاشق کی ؟
پسر عموم : برو جلو آینه تا ببینیش.
بهش گفتم این چیه ؟ که هل کرد و من من کرد و پیچوند و جواب نداد.
در مورد اون دوتا دوستام ازش پرسیدم که کامل همه چیو گفت و گفت که از لج تو بوده و این حرفا. منم قانع شدم.
در مورد پسر عموم که میپرسم فقط میگه هیچی بین ما نبوده و دیگه جوابی نمیده.
منو اون جریانمون خیلی جدی شده و همین امروز فردا هم هست که بریم خاستگاری و بگیرمش.
کل خانواده جریان مارو میدونن و به عبارتی اسم گذاشتم روش.
حتی یه بار گفتم اگه نگی چی بوده بینتون خودمو میکشم. با اینکه میدونست اینکارو میکنم هیچی نگفت.
منم 2 تا ورق ترامادول خوردم و اگر دختر عمه وسطیم نبود ( که ایکاش نبود ) الان مرده بودم.
بعد از اونم باز پرسیدم و هیچ جوابی نداد بهم.
الان که واقعا جریان داره جدی میشه میبینم نمیتونم تحمل کنم.
ممکنه بعد از ازدواج هر لحظه دیوونه بشم سر این موضوع.
اینم بگم که من به شدت عاشقشم و بدون اون نمیتونم. اینم نمیتونم تحمل کنم.
پیش روانشناس هم رفتم هیچ کمکی نکرده بهم. نه یکی پیش 13 تا روانشناس رفتم.
سر اینکه همش دارم به این موضوع فکر میکنم از درد بیخوابی و عذاب روحی رفتم پیش متخصص اعصاب و روان و 5 6 تا قرص داده بهم.
حالا من چیکار کنم؟ خواهشا کمکمون کنید.
پی نوشت : ( خیلی مهم )
1 - من اگر با دخترای دیگه بودم با همشون عاشقی کردم و همیشه شکست خوردم. هوس نبوده هیچوقت. ( واقعا میگم )
2 - من یه ادمی هستم که هیچ کاری رو فراموش نمیکنم. خیلی سعی کردم و نتونستم فراموش کنم.
3 - اخلاق بدی دارم که وقتی با کسی حرفم میشه هرچی ازش میدونم میزنم تو سرش.
4 - از دید خیلی ها من سیه دلم و یه آدم شکاک و بد دل هستم. شاید واقعا هستم. اما چی کار کنم نمیتونم عوض بشم؟
5 - خواهشا کسانی که تو این زمینه واقعا میتونن منو کمک کنن پاسخ بدن.
سوالی بود من همینجام و پاسخ میدم.
خواهشا یه عمر زندگی دو نفر ادم رو نجات بدید.